ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

طعم زندگی

نوروزت همیشه پیروز پسرم

اینم دومین عید و بهار پسری عزیزم. ایشالله 120 تا بهار و با شادی و سلامتی ببینی. نمی دونی چقدر خوشحالم که یه فسقلی خوشگل پای سفره هفت سین همراهه ماست اینم عکس سفره هفت سینمون که تو خیلی دوست داشته از خجالتش دربیای.  برای سال تحویلم رفتیم خونه مامان اعظم تا دور هم باشیم ...
30 دی 1392

سیزده بدر ایلیا

انقدر سیزده بدر بهت خوش گذشت و بازی کردی  که شب تا بردمت حموم و و شامت و دادم یه دفعه مثله اینکه بیهوش بشی خوابت برد. من و بابات هاج و واج همدیگرو نگاه می کردیم.             ...
30 دی 1392

خداحافظ می می

امروز ششمین روزه که دلتنگم....  دلتنگ دادنه شیره ی جونم به عزیزترینم. 30 ام اردیبهشت روز شروع این دلتنگیا بود. آخرین بار ساعت 10:30 روز دوشنبه 30 اردیبهشت بهت شیر دادم و بعد از اون تصمیم گرفتم این قصه رو تموم کنم.  برای تو سخت بود ولی برای من سخت تر.  یکی از بزرگترین لذتای زندگیم همین دو سالی بود که بهت شیر میدادم. هر چند  وقتی تو آغوشت می گرفتم و   اون  فقط  شیر نبود که بهت میدادم همه ی عشقم و همه ی احسا سم و تقدیمت می کردم.  دو سه روز اول تو خواب بهونه ی می می تو می گرفتی. من و بابا امین بغلت می کردیم و بعد از خوردن یه کمی آب دوباره می خوابیدی. دلم ریش میشد وقتی با بغض می گفت...
30 دی 1392

ایلیا با بستنی سالار

بابا امین بستنی سالار گرفته بود ولی تو از اونجایی که به قول خودت تُش(ترش)  دوست داری دو تا از بستنیا رو برداشتی و مشغول خوردنه رویه اش که ترش بود شدی. کلی باهاشون کیف کردی . من و بابا امینم ضعف می کردیم برای این همه هول زدنت که می خواستی حتما دو تاش و باهم بخوری  ...
30 دی 1392

مشهدی ایلیا

13 خرداد همراه مامان اعظم و عمه رفتیم مشهد. این دومین مسافرتت به مشهد  بود زائر کوچولو. خیلی خوش گذشت و توام پسر فوق العاده ای بودی. فقط نگران بودم که گرما اذیتت نکنه که خدا رو شکر بخیر گذشت. اونجا که رفتم از امام رضا خواستم نگهدار تو و همه ی کوچولوها باشه تو اون چند روز هر دفعه میرفتیم حرم تو باید آب بازی می کردی ا اینم عکس سه تاییتون با عمو مهدی(شوهر عمه) و بابا امین   ...
30 دی 1392

تولد شماره 2

اینم عکسای تولدت که روز جمعه 24 خرداد گرفتیم عزیزم 120 ساله بشی و همیشه تو زندگیت در نهایت سلامت موفق باشی .  بازم ترس و هیجان موقع روشن کردن فشفه ها و حالا از هر چی بگذریم چوب شور خوردن بهتر است. چون شازده ی ما کیک دوست نداره ...
30 دی 1392

تولد دو سالگیت مبارک

امسالم می خواستیم مثله پارسال یه تولد مفصل بگیریم. که دوباره پشیمون شدیم و قرار شد بذاریم برای سال بعد که بزرگتر بشی و بیشتر بهت خوش بگذره. دو تا تولد گرفتیم یکی خونه مامان شهناز و یکی هم خونه خودمون با مامان اعظم. در هر صورت خوش گذشت و تو کلی کادو گرفتی.  قیافه ی تو وقتی که فشفه های روی کیک و روشن کردیم  تلاشت برای فوت کردن شمع و حالا موقع بریدن کیکه البته بیشتر به نظر می رسید تو داری جراحیش می کنی و اینم عکس با یگانه و بنیامین ...
30 دی 1392

شمال

اولین باره که شمال بردیمت این علاقه ای که توبه آب بازی داری گفتیم ببرمیت دریا چه جوری راضیت کنیم و بیاریمت. ولی از این خبرا نبود. چون از صدای دریا و موجای پشت سر همش ترسیدی (دریا طوفانی بود )و دیگه راضی نشدی نزدیکشم بری . فقط با شنها و صدفا بازی میکردی البته مهم این بود که تو لذت ببری که بردی. تا برای اولین بار اومدیم تو ساحل بدو بدو رفتی طرف دریا ولی خیلی زود پشیمون شدی اینم صحنه پشیمون شدنت از رفتن به طرف دریاست     ...
30 دی 1392

زمستون برفی

خدا رو صد هزار مرتبه شکر که امسال بارندگی و برف خیلی بیشتر شده. پریشب برف نسبتا خوبی اومد ما هم از این فرصت استفاده کردیم و شب رفتیم حسابی برف بازی کردیم .    ...
30 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد